کد مطلب:28518 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:249

پی کردن شتر و پراکنده شدن لشکر جمل












2254.الأخبار الطوال: وقتی علی علیه السلام پناه گرفتن بصریان را به جمل (شتر عایشه) دید و این كه هرگاه از آن به عقب رانده می شوند، باز می گردند و بدان پناه می برند، به عمّار و سعید بن قیس و قیس بن سعد بن عباده و مالك اَشتر و ابن بُدَیل و محمّد بن ابی بكر و كسانی دیگر همچون آنها از یارانش فرمود: «تا این شتر در برابر دیدگانشان باشد، اینان به جنگْ ادامه خواهند داد و اگر پِی شود و فرو افتد، دیگر كسی در جنگ، ثابت نخواهد ماند».

آن گاه، آنان با همراهی یاران دلاور علی علیه السلام به سمت شتر، حمله بردند و لشكر بصره را از آن، دور ساختند و مردی از طایفه مراد كوفه به نام اَعیُن بن ضبیعه، خود را به شتر رسانید و آن را با شمشیر، پِی كرد.سپس شتر با ناله و ضجّه فرود افتاد و در میان كشته ها ناپدید شد.[1].

2255.الجمل- به نقل از محمّد بن حنفیه-: آن گاه پدرم در برابر من به پیش تاخت و شمشیرش را آخته بود و با آن، ضربت می زد. دیدم كه بر مردی ضربتی فرود آورد و بازویش را شكافت. سپس فرمود: «فرزندم! به پرچمت بچسب؛ چرا كه به زودی این زحمت از دوش تو برداشته شود».

همچنان ضربه زدن های پدرم را می نگریستم و می دیدم كه شمشیر می زند و برمی دارد، ولی در آن، خونی نمی دیدم و این، به خاطر سرعت ضربت زدن بود و چنان بود كه پیش از آن كه خونْ جاری شود، شمشیر، برداشته شده بود. و [ دانستم ]كه سرعت شمشیر بر جَهش خون، پیشی می گیرد.

شتر را در میان گرفتیم و جنگ به اطراف شتر كشیده شد. در سخت ترین اضطرابی كه ممكن بود كسی ببیند، قرار گرفتیم، به طوری كه احتمال می رفت كشته شویم كه پدرم بانگ زد: ای پسر ابو بكر! حمایل حیوان را قطع كن».

وی آن را قطع كرد و كجاوه فرود افتاد. به خدا سوگند، گویا جنگ، آتش گداخته ای بود كه بر آن، آبْ ریخته شده باشد.[2].

2256.مروج الذهب: [ علی علیه السلام] به سوی فرزندش محمّدبن حنفیه كه پرچمدار او بود، فرستاد كه با پرچم به سوی دشمن، یورش بَر.

محمّد در حمله كردن، كُندی كرد. در برابر او گروهی تیرانداز بودند كه محمّد، منتظر بود تیرهای آنان تمام شود.

علی علیه السلام نزد وی آمد و فرمود: «چرا حمله نكردی؟».

محمّد گفت: پیشروی را جز بر تیر و نیزه نیافتم و من انتظار می كشم تا تیرهای آنان تمام شود و آن گاه حمله كنم.

[ امام] به وی فرمود: «در میان نیزه ها حمله كن؛ چرا كه مرگ، برای تو سپری است».[3] تن، تردید كرد و ایستاد. علی علیه السلام نزد او آمد و با دسته شمشیر بر وی زد و فرمود: «این ضعف و ترس را از مادرت به ارث برده ای!». پرچم را از او گرفت و حمله كرد و سپاهیان نیز با او حمله كردند.لشكر دشمن، مانند خاكستری بود كه باد در روز توفانی بر آن وزیده باشد.[4].

2257.الجمل- به نقل از محمّد بن حنفیه-: به پدرم نگریستم كه لشكر را از راست و چپ می شكافت و به عقب می راند... تا به شتر [ عایشه] رسید كه در اطرافش چهارهزار جنگجو از قبیله بنی ضبّه و اَزد و تمیم و دیگران بودند. فریاد زد: «بند كجاوه را قطع كنید!».محمّد بن ابی بكر، آن را به سرعتْ قطع كرد و كجاوه را به زیر كشید.

عایشه گفت: كیستی؟

محمّد گفت: كسی كه در میان خاندانت با او از همه دشمن تری.

عایشه گفت: پسر خَثعَمیه؟

محمّد گفت: آری، و مادرم پست تر از دیگر زنان پدرت نبود.

عایشه گفت: به جانم سوگند، بلكه او بزرگوار بود.این سخن را بگذار.خدا را شكر كه تو را سالم نگه داشت.

محمّد گفت: این، چیزی است كه تو از آن ناخشنودی.

عایشه گفت: برادرم! اگر ناخشنود بودم، این سخن را نمی گفتم.

محمّد گفت: تو آن پیروزی ای را دوست می داشتی كه من كشته شده باشم.

عایشه گفت: چنین می خواستم؛ ولی وقتی در این وضعیت افتادیم، سلامتت را خواستم، به جهت خویشاوندی ام با تو. [ اكنون] بس كن و گذشته را دنبال مكن. ظاهر را بگیر و سرزنش كننده و نكوهش كننده مباش كه پدرت سرزنش كننده و نكوهش كننده نبود.

علی علیه السلام آمد و با نیزه بر كجاوه زد و فرمود: «ای شُقَیراء[5] !آیا پیامبر خدا تو را بدین كار سفارش كرد؟!

عایشه گفت: ای پسر ابو طالب! به قدرت رسیدی.پس آسان گیر [ و گذشت كن ].

عمّار، نزد عایشه آمد و به وی گفت: ای مادر! دفاع مسلحانه فرزندانت را برای حمایت از دینشان چگونه دیدی؟!

عایشه سكوت كرد و پاسخی نداد.

مالك اشتر، نزد وی آمد و بدو گفت: سپاسْ خدا را كه دوست خود را پیروز كرد و دشمن خود را خوار ساخت.«جَآءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَطِلُ إِنَّ الْبَطِلَ كَانَ زَهُوقًا؛[6] حق آمد و باطل رفت.به راستی كه باطل، رفتنی است». ای عایشه! كار خدا را با خودت چگونه دیدی؟

عایشه گفت: كیستی، مادرت به عزایت بنشیند؟!

گفت: منم فرزند تو، اشتر.

عایشه گفت: دروغ می گویی.من مادر تو نیستم.

اشتر گفت: چرا؛ هستی، اگر چه تو خوش نداری!

عایشه گفت: تو بودی كه خواستی خواهرم اسماء در مرگ فرزندش (عبداللَّه بن زبیر) بنشیند؟

اشتر گفت: از خداوند و سپس از تو عذر می خواهم.به خدا سوگند، اگر نبود كه سه روز گرسنه بودم، تو را از او راحت می كردم. سپس بعد از درود فرستادن بر پیامبرصلی الله علیه وآله چنین سرود:

ای عایشه! اگر سه روز گرسنه نبودم

پسر خواهرت را كشته می یافتی.

در صبحگاهی، در حالی كه نیزه ها او را نوید می داد

با صدای بلند، فریاد می زد كه: مرا با مالك بكشید!

عایشه گریست و گفت: شما پیروز شدید و افتخار می كنید.«وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَّقْدُورًا؛[7] و فرمان خدا تقدیری است كه اندازه گیری شده است».

امیرمؤمنان، محمّد بن ابی بكر را ندا داد و گفت: «از او بپرس كه آیا نیزه و تیری به وی اصابت كرده است؟».

محمّد از او پرسید و عایشه گفت: آری. تیری به سرم اصابت كرد و آن را خراش داد، ولی سالم ماندم. خداوند، میان من و شما داوری كند!

محمّد گفت: به خدا سوگند كه خداوند، در روز قیامت به زیان تو داوری می كند. [ مگر] میان تو و امیرمؤمنانْ چه رُخ داده بود كه علیه او قیام كردی و مردم را بر پیكار با او شوراندی و كتاب خدا را پشت سرافكندی؟

عایشه گفت: ای محمّد! ما را به خودمان واگذار.به رئیست بگو از من پاسداری كند.

[ محمّد] می گوید: كجاوه از بسیاریِ تیرها به سان خارپُشت شده بود. آن گاه، نزد امیرمؤمنان بازگشتم و آنچه میان من و [ خواهرم] عایشه گذشته بود و نیز آنچه را من گفتم و آنچه را عایشه گفته بود، به وی خبر دادم.

امام علی علیه السلام فرمود: «او زن است و زنان، كم خِرَدند. كار او را بر عهده گیر و او را به خانه بنی خلف ببر تا درباره اش بیندیشیم».

او را بدان جا بردم؛ ولی زبانش از ناسزاگویی بر من و علی علیه السلام و اظهار ترحّم برای جملیان، باز نمی ایستاد.[8].

2258.الجمل: چون لشكریان از گِردِ شتر [ عایشه] پراكنده شدند، امیرمؤمنان، نگران این بود كه مردم به سوی شتر بازگردند و جنگ، دوباره درگیرد. پس فرمود: «شتر را پِی كنید!». یاران امیرمؤمنان به سمت شتر شتافتند و آن را پی كردند، كه بر پهلو بر زمین افتاد و عایشه فریادی كشید كه هركس در دو سپاه بود، شنید.[9].

2259.تاریخ الطبری- به نقل از میسرة بن ابی جمیله-: وقتی شتر [ عایشه ]پِی شد، محمّدبن ابی بكر و عمّاربن یاسر، نزد عایشه آمدند.آنان، بندِ بار را بریدند و كجاوه را برداشتند و به گوشه ای نهادند تا علی علیه السلام درباره آن به آنها دستور دهد. علی علیه السلام فرمود: «عایشه را به بصره ببرید».

آن دو او را به خانه عبد اللَّه بن خلف خُزاعی بردند.[10].









    1. الأخبار الطوال: 150.
    2. الجمل: 360 ور. ك: 374 و 375، مروج الذهب: 375/2.
    3. اشاره به قضا و قدر الهی دارد. )م(.
    4. مروج الذهب: 2/ 375.
    5. در برخی نسخه ها چون أمالی مفید، «یا حمیراء» آمده است.حمیرا، از نام های عایشه بود، به معنای سرخ رو و شقیرا نیز به همان معناست.(م)
    6. اسراء، آیه 81.
    7. احزاب، آیه 38.
    8. الجمل: 368.نیز، ر.ك: الأمالی، مفید: 8/24، مناقب آل أبی طالب: 161/3.
    9. الجمل: 350، تاریخ الطبری: 519/4، الكامل فی التاریخ: 343/2.
    10. تاریخ الطبری: 533/4.نیز، ر.ك: الكامل فی التاریخ: 346/2، البدایة والنهایة: 245/7.